معنی طراحی اولیه
حل جدول
اتود
لغت نامه دهخدا
طراحی. [طُ حی ی] (ع ص) سیرٌ طُراحی ٌ؛ سیر دور و دراز. (منتهی الارب) (آنندراج).
طراحی. [طَرْ را] (حامص) عمل و شغل طراح. بیرنگ گری. نقشه ریزی. نقشه بنائی را بر کاغذ، با حبر یا مداد و یا بر زمین با گچ و مانند آن کردن. نقاشی. (غیاث اللغات) (آنندراج).
طراحی کردن
طراحی کردن. [طَرْ را ک َ دَ] (مص مرکب) نقشه ریختن. طرح کردن.
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
مترادف و متضاد زبان فارسی
طرحریزی، مدلسازی، نقشهکشی، نگارگری، برنامهریزی
فرهنگ واژههای فارسی سره
فارسی به آلمانی
Baldig, Früh, Fruh [adjective], Frühzeitig, Zeitig
فارسی به عربی
معادل ابجد
280